نفس زندگیمون

لحظه های سخت انتظار

سلام نفسم نمیدونم چرا ولی نخواستم بیام دیگه وبلاگتو آپ کنم نمیخوام توی این وبلاگت همش از نا امیدی انتظار کشدین واسه اومدنت بنویسم دلم میخواد از خودت از بزرگ شدن بنویسم عزیزم  ولی این دفعه با کلی امید اومدم مطمئنم یه جوریایی میایی آخه امسال  با بابایی رفتیم مشهد پابوس امام رضا خیلی مصادف ها اونجا بودیم که به فال نیک میگیریم یکی سالگرد ازدواجمون و اون یکی روز تولد امام حسن مجتبی آقا جان رو قسم دادم که اونروز ازشون عیدی بگیریم ایشالله حاجت روا بشیم. بابا محسنت هم گفت اگه امسال بیایی پیشمون سال دیگه همین موقع 3 تایی بریم پابوس آقا جان مامانی بیا پیشمون خیلی سخته این لحظه های انتظار  
7 مرداد 1392
1